چاپ کردن این صفحه

چطور نزدیک بود در همان آغاز، در کسب و کارم شکست بخورم

این مورد را ارزیابی کنید
(3 رای‌ها)
چطور نزدیک بود در همان آغاز، در کسب و کارم شکست بخورم چطور نزدیک بود در همان آغاز، در کسب و کارم شکست بخورم محمد بدلی

وقتی برای اولین بار کسب و کاری را شروع می کنید، برای شما زیاد پیش خواهد آمد که اشتباهاتی مرتکب شوید اما این اشتباهات در آینده کاری شما برایتان تجربه خواهند شد و از آن ها استفاده خواهید کرد. به چند دلیل این اتفاقات برای شما می افتد، یکی از این دلایل این است که شما تجربه چندانی ندارید که در تصمیم گیری به کمک تان بیاید، بنابراین ممکن است یک سرمایه گذاری که خوب و پرسود به نظر می رسد کاملا بد از آب دربیاید. ممکن است شما در مورد کارکرد "قانون مورفی" تجربه کمی داشته باشید. قانون مورفی می گوید که "اگر احتمال این که کاری بد پیش برود، وجود داشته باشد آن کار بد پیش خواهد رفت"، اما بعد از این که مدتی در زمینه کسب و کارتان فعالیت کردید، چیزهایی یاد می گیرید و تجربیاتی به دست می آورید که با استفاده از آن ها دیگر مجبور نمی شوید سریع و عجولانه تصمیم گیری کنید.

به همین دلیل است که وقتی کسب و کاری را شروع می کنید باید بسیار با احتیاط پیش بروید در اینجا قصد دارم برای شما بازگو کنم که چطور این تجربیات با ارزش را کسب کرده ام.

دومین شغلی که آغاز کردم به راه انداختن یک شرکت استخدام و کاریابی بود. طی چند هفته اول، من و شریکم متوجه شدیم که برای چاپ درخواست های جذب نیرو و استخدام و همچنین برای چاپ رزومه ها به روشی کم هزینه نیاز داریم. ما به این نتیجه رسیدیم که به یک دستگاه چاپ برای این کار احتیاج داریم. سپس با کمی پرس و جو و تحقیق متوجه شدیم که یک شرکت تمام آن چه که ما برای شروع کارمان به آن نیاز داریم را یک جا ارائه می دهد. ماشین چاپ، لوازم ضروری و آموزش نحوه کار آن ها را یکجا ارائه می دهد. ما یک ماشین چاپ افست کاملا نو با یک مارک معتبر به قیمت ده هزار دلار خریداری کردیم، ما از خریدمان راضی بودیم و همه چیز به نظر خوب می آمد. تمام کارکنان ما، از جمله همسرم در کلاس های آموزشی که در دفتر مرکزی شرکت فروشنده برگزار می شد، شرکت کردند تا نحوه به کار انداختن و نگهداری ماشین چاپ را یاد بگیرند. درباره مواد شیمیایی مورد استفاده در صنعت چاپ چیزهایی یاد گرفتیم، این که چطور از این مواد شیمیایی، شابلن ها، غلتک ها و جوهر، حلال و کاغذهای پاک کننده استفاده کنیم را فراگرفتیم. ما یاد گرفتیم که به کار انداختن ماشین چاپ خودش یک هنر است و تنها در صورتی ماشین به خوبی کار می کند که همه چیز درست انجام شده باشد.

اما زمانی که ماشین چاپ نو را تحویل گرفتیم، متوجه شدیم هنگامی که ماشین کار نمی کند و دچار مشکل می شود، دردسر واقعی در انتظار ما خواهد بود. وقتی که ماشین چاپ از کار می افتاد آنقدر دردسرساز و مشکل آفرین می شد که ما حداقل پانزده دقیقه و گاهی تا یک ساعت صرف تمیز کردن ماشین چاپ می کردیم. زمانی که باید با تلفن کارهای تجاری ام را انجام می دادم وقت با ارزشم را صرف تعمیرات ماشین چاپ می کردم. متاسفانه این ماشین چاپ پول و وقت با ارزش ما را صرف خودش می کرد.

سعی کردیم ماشین چاپ را راه بیاندازیم و حتی خود شرکت فروشنده و افرادی که در این زمینه خبره بودند نیز سعی کردند که آن را به کار بیاندازند. اما یکی دو ماه بعد از کار نکردن ماشین و دردسرهایش به این نتیجه رسیدیم که این ماشین دیگر ارزش تعمیر کردن ندارد. ما خواهان استرداد پول مان بودیم ولی فروشنده نپذیرفت که همه پول را به ما باز گرداند. فروشنده مقداری از پول ما را برگرداند که دقیقا به اندازه هزینه ای بود که برای شکایت از او نیاز بود. به هرحال ما واقعا نه پول آن را داشیتم و نه وقت اضافی برای این که از این شرکت شکایت کنیم.

ماشین ما خراب بود و ما یک وام سنگین داشتیم که باید آن را پرداخت می کردیم البته به مادر شریکم. ما ده هزار دلار از او برای خرید ماشین چاپ قرض کرده بودیم. درست است که از بهترین فردی که امکان داشت این پول را قرض کرده بودیم اما وقتی پولی قرض گرفته می شود باید بازپرداخت شود، حتی پیشرفتی در کسب و کارمان هم به وسیله این پول ایجاد نشد تا این وام برای ما فایده ای داشته باشد.

خوشبختانه ما هنوز کسب و کارمان را داشتیم اما نمی توانستیم بدون یک ماشین چاپ که کار بکند خیلی سرپا بمانیم و همین طور باید قرض های مان را در اسرع وقت پرداخت می کردیم.

دفعه بعد ما هوشمندانه عمل کردیم و دقت کافی را صرف کردیم و گزینه های پیش رویمان را به دقت بررسی کردیم و یک پیرمرد قابل اعتماد پیدا کردیم که تجربه بسیاری در زمینه چاپ داشت، او به خوبی می دانست ما برای کارمان به چه چیزهایی احتیاج داریم. او ماشین چاپ قدیمی بیست ساله اش را به قیمت هزار و پانصد دلار به ما فروخت. بله درست است این ماشین کهنه بود اما قبلا خراب شده بود و امتحانش را پس داده بود و حالا می توانستیم به آن اعتماد کنیم. این پیرمرد شریف در تمام مدت خرید ماشین چاپ و به راه انداختن آن در کنار ما بود تا از نبود مشکل در استفاده از ماشین توسط ما اطمینان حاصل کند. وقتی که کار شرکت ما رونق گرفت ما سه ماشین چاپ دیگر نیز از او خریداری کردیم.

آن ماشین چاپ بیست ساله چیزی نبود که حتی ما به آن نگاه کنیم اما به ما ثابت شد که خرید آن یک سرمایه گذاری خوب و سودآور برای ما بوده است. نهایتا ماشین چاپی که نیاز داشتیم را به دست آورده بودیم و به وسیله آن توانستیم کسب و کار رو به نابودی مان را نجات دهیم. اما آن وام ده هزار دلاری که برای خرید ماشین چاپ اولیه که اصلا به دردمان نخورد، هنوز به قوت خود باقی بود. ده هزار دلار پول کمی به حساب نمی آمد و چندین سال بازپرداخت آن به طول انجامید. این مساله همواره مانند یک یادآوری در ذهن ما باقی ماند که در زندگی و در امر تجارت، احمق ها همیشه عجولانه و بدون فکر اقدام می کنند.

Mike Kappel